عقیده پرستی بزرگترین رقیب خداپرستی
به قلم مصطفی ملکیان))
اریش فروم ؛ روانکاو و فیلسوف اجتماعی آلمانیتبار آمریکایی(1980-1900م) در کتاب روانکاوی و دین ، به حق معتقد است که ذات و لُبّ و لُباب بت پرستی چیزی نیست جز مطلق دانستن امور مقید و مشروط ، کامل انگاشتن جنبههای ناقص جهان و تسلیم شدن به آن امور و جنبههای به مقام خدایی رسیده. بر این اساس ، هر گاه موجود و پدیدهای را که در واقع مقید و مشروط و ناقص است ، مطلق و کامل تلقی کنیم و بالطبع و بالتبَع تسلیمش شویم ، بتپرست شدهایم و در این جهت فرقی نمیکند که آن موجود و پدیده چه چیزی باشد. چنین نیست که به مقام اطلاق و کمال فرا بردن پارهای از چیزها بتپرستی باشد ولی اگر همین معامله را با پارهای چیزهای دیگر داشته باشیم ، بتپرست نشده باشیم.
آنچه مرز بتپرستی را از نابتپرستی جدا میکند این است که چیزی که مطلق و کاملش میدانیم واقعاً مطلق و کامل هست یا نه؟ نه این که چیزی که میپرستیم چه هست یا چه نیست. شک نیست که امروزه کمتر کسی ستاره یا خورشید یا ماه یا مجسمهای فلزی یا چوبی را میپرستد. اما این بدان معنا نیست که بتپرستی امری منسوخ و متروک شده است بلکه میتواند فقط حاکی از این باشد که اَشکال و صوَری از بتپرستی جای خود را به اَشکال و صوَر دیگری سپردهاند. امروزه ، دیگر تندیس تراشیدهای را نمیپرستیم اما ممکن است پول یا قدرت یا موفقیت یا شهرت یا محبوبیت یا حیثیت اجتماعی یا لذت یا علم یا افکار عمومی یا گروهی سیاسی یا انسانی خاص یا رژیمی حکومتی یا ... را بپرستیم. از باب ذکر نمونه ، آلدوس هاکسلی رماننویس و نقّاد انگلیسی (1963-1894م) در کتاب فلسفه جاودانه در عین این که میگوید: «برای اشخاص فرهیخته ، اقسام ابتدائیتر بتپرستی جذابیت خود را از دست دادهاند» ، معتقد است که انواع عدیدهای از بتپرستی عالیرتبهتر وجود دارند که آن ها را «میتوان نخست به سه عنوان اصلی طبقهبندی کرد: بتپرستی فناورانه ، بتپرستی سیاسی و بتپرستی اخلاقی».
اما شاخصترین مصداق بتپرستی که شاید بتوان آن را علةالعلل سایر مصادیق بتپرستی نیز تلقی کرد ، عقیدهپرستی است. در عقیدهپرستی آدمی نخست شخص خود را به مقام اطلاق و کمال ؛ یعنی به جایگاه خدایی، فرا میبرد(=خودپرستی) سپس به گفته اریش فروم در کتاب دل آدمی به خودشیفتگی بدخیم دچار می شود ؛ یعنی خود را با آنچه دارد ، تعریف میکند ، نه با آنچه انجام میدهد. و سرانجام ، عقاید خود را جزو داشتهها و داراییهای خود به حساب میآورد.
فرآورده این فرآیند سه مرحلهای این می شود که عقاید خود را میپرستد ؛ یعنی:
اولاً: آنها را فراتر از زمان و مکان و اوضاع و احوال و غیر متأثر از عوامل تاریخی ، اجتماعی و فرهنگی ، به امری ماورائی و بدون ذرهای نقص و عیب میداند.
و ثانیاً: میخواهد که عالم و آدم خود را با این عقاید سازگار و موافق کنند و تسلیم آنها شوند و چون در اکثریت قریب به اتفاق موارد ، نشانی از این سازگاری و موافقت و تسلیم نمیبیند ، خود دستاندرکار ایجاد آن میشود و به ستیزه با همه چیز برمیخیزد.
عقیده پرستی بزرگترین رقیب خداپرستی است و کسانی که دغدغه خداپرستی دارند و میخواهند زندگی خداپسندانهای را سپری کنند ، باید کاملاً مراقب این رقیب باشند ؛ یعنی هیچ چیز را با خود خدا عوض نکنند ؛ حتی عقیده به وجود خدا را. حتی عقیده به وجود خدا ، خدا نیست و نباید پرستیده شود.
خدای واحد را باید پرستید ، نه کلمه التوحید را. معاملهای را که مؤمنان با خدای واحد میکنند نباید با کلمةالتوحید بکنند، بدین معنا که باید فقط خدا را مطلق ، کامل و مقدس بدانند و حتی عقیده خود را به وجود خدا و تصور خود را از خدا به جایگاه اطلاق ، کمال و تقدیس فرانکشند. جایی که عقیده به وجود و وحدت خدا نیز خود خدا نیست و نباید پرستیده شود ، معلوم است که وضع سایر عقاید بر چه منوال است. آیا خودِ باور به وحدت خدا مستلزم این نیست که غیر از همان خدای واحد هیچ چیز دیگری را به خدایی نگیریم؟ و مگر یکی از آن چیزهای دیگر ، عقاید ما نیستند؟
آنچه مایه اَسَف و موجب احساس خطر است این که: عقیده پرستی که خصم خداپرستی است ، عین خداپرستی انگاشته ویا قلمداد شود. کسی که یا خود به چنین توهم یکسانانگاریای دچار باشد و یا بخواهد دیگران را به چنین توهمی گرفتار سازد ، ساحت زندگی درونی و فردی و خصوصی خود را به شرک میآلاید و ساحت زندگی بیرونی و جمعی و عمومی دیگران را نیز به اصناف درد و رنج میآکند.
بر ای این که خود را از جهت ابتلاء یا عدم ابتلاء به بیماری عقیدهپرستی بیازماییم ، راهی نیست جز این که ببینیم که چه عقیدهای را و تا چه حدّ حاضریم در معرض نقد دیگران درآوریم و صدق و کذب و حقّانیّت و بطلان و اعتبار و عدم اعتبار آن را به ترازوی تفکر نقدی بسنجیم.
به محض این که احساس کنیم که خوش نداریم یکی از عقایدمان در بوته تفکر نقدی واقع شود و یا به ادلّه و براهین صاحبان عقاید مخالف آن گوش سپاریم ، یعنی به محض این که احساس کنیم که خوش داریم خود را نسبت به عقاید و اقوال دیگران کَر کنیم ، باید پی ببریم که در سنگلاخ عقیدهپرستی گام نهادهایم و از خداپرستی دور افتادهایم. فارغ از این که آن عقیدهای که دربارهاش تصمیم خود را گرفتهایم(«تصمیم» در عربی به معنای «کرکردن» است) چه عقیدهای باشد.
وقت آن است که هر یک از ما به خود بباوراند که:
الف) من ، مطلق، کامل و مقدس ؛ یعنی خدا ، نیستم؛
ب) من با داشتههایم تعریف نمیشوم بلکه با کردههایم تعریف میشوم؛
ج) عقاید من از آن سنخ داشتههایی نیستند که باید به هر قیمتی و با هر هزینهای برای خودم و دیگران نگهشان دارم بلکه تا زمانی و تا حدّی ارزش نگهداشتن دارند که نسبت به نقائصشان ، رجحان استدلالی و معرفتی داشته باشند.
و سخن آخر این که: خدا نداشتن ، به مراتب بهتر از چند خدا داشتن است
.: Weblog Themes By Pichak :.